بزغالهگک دنبالِ تازهترین و خوشمزهترین سبزهها میگشت. آسمان آبی بود ولی او آن را ندید. صدای دریا همهجا میپیچید ولی او آن را نشنید. یک پرنده بزغالهگک را صدا کرد:
– سلام بزغالهگک. چطور استی؟
اما بزغالهگک جوابِش را نداد.
- دستهبندی: ترجمهی داستان, کتاب پی دی اف
Share on facebook
Share on twitter
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on pinterest
بزغالهی کوچک | ن. ا. سمیت
- mimkach
- اسد ۹, ۱۳۹۸
- ۴:۵۸ ب.ظ
- دستهبندی: ترجمهی داستان, کتاب پی دی اف
Share on facebook
Share on twitter
Share on whatsapp
Share on telegram
Share on pinterest
این پست دارای یک نظر است
این قصه اصلاً مفهموم نداره !
حیف اینقدر مصرف بخاطر طرح و چاپ این کتاب …